آرام در ازدحام
آرام در ازدحام | زندگی مینیمالیستی یک نوجوان در دنیای پُر صدا
چشمها را که باز میکنی، دنیا سروصدا میکند.
نه از آن جنس صداهایی که میشود با یک هدفون خاموششان کرد.
بلندترند. عجولتر. همهچیز میخواهد سریعتر پیش برود؛ موفقیت، دیدهشدن، رشد،
رقابت، مقایسه.
در این دنیای شتابزده، گاهی احساس میکنی جا ماندهای.
اما گاهی هم، انتخاب میکنی که بمانی. همانجا. ساکت، آرام، دقیق.
من نوجوانم، و برایم عجیب بود که چرا بعضی روزها، از بودن با خودم بیشتر لذت میبرم تا از پر بودن تقویمم.
چرا یک گوشهنشینیِ داوطلبانه، برایم لذتبخشتر است از هزار کار ناتمام و افتخار لحظهای.
تا اینکه فهمیدم این یک سبک زندگیست. اسم دارد. ریشه دارد. معنا دارد.
مینیمالیسم.
برای من، مینیمالیسم فقط کم کردن وسایل نیست.
یعنی کم کردن حواسپرتیها.
یعنی اینکه انتخاب کنی چه چیزی واقعاً باید وارد زندگیات شود.
یعنی اینکه قبل از گفتن «بله»، کمی صبر کنی.
و مهمتر از همه: یعنی اینکه بدانی «کم»، همیشه هممعنای «کمارزش» نیست.
اتاق من، یک میز ساده دارد و چند کتاب.
روی دیوارش خبری از چراغهای ریسهای نیست، نه از پوسترهای انگیزشی.
ولی وقتی واردش میشوم، حس میکنم هوا نفس میکشد.
همین کافیست.
شبکههای اجتماعی میخواهند ما را درگیر عددها کنند.
که چند نفر لایک کردند، چند نفر دیدند، چند نفر بیشتر از ما بودند.
اما مینیمالیسم میگوید:
"به جای دویدن دنبال دیدهشدن، گاهی دیدهنشدن را تمرین کن."
و چقدر آرامش دارد، وقتی یاد میگیری خودت برای خودت کافی باشی.
قرار نیست همیشه کار بزرگی بکنی.
گاهی همین که تصمیم بگیری یک روز، فقط یک روز، با تمرکز، با حضور، با آگاهی زندگی کنی، خودش شجاعت است.
مینیمالیسم شبیه حذف نیست، شبیه انتخاب است.
اینکه از بین صدها گزینه، آن یکی را که بیشتر شبیه خودت است، برداری.
و با آن، زندگی را بچینی. ساده. سبک. زنده.
این وبلاگ، گزارشِ یک تغییر بزرگ نیست.
روایتِ زندگی نوجوانیست که یاد گرفت کمداشتن، گاهی یعنی پُربودن.
زندگیای که شاید از بیرون خلوت به نظر برسد، اما از درون، لبریز است.
لبریز از جا برای فکر کردن، برای دیدن جزئیات، برای مکث.
اینجا، خبری از عجله نیست.
صدایی اگر هست، صدای نفس کشیدنِ آرام چیزهاییست که باقی ماندهاند؛
چیزهایی که انتخاب شدهاند، نه تحمیل.
و این، به گمان من، یعنی زندگی.
نظرات
ارسال یک نظر